ارسالکننده : امید مالکی در : 91/6/20 4:52 عصر
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم...
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید مالکی در : 91/6/15 11:26 عصر
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم؟
پسر: آره عزیز دلم
دختر: منتظرم میمونی؟
پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند
پسر: منتظرت میمونم عشقم
دختر: خیلی دوستت دارم
پسر: عاشقتم عزیزم
بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت هوشیاری خود را به دست می آورد، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد.
پرستار: آر...ووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی.
دختر: ولی اون کجاست؟ گفت که منتظرم میمونه
به همین راحتی گذاشت و رفت؟
پرستار: در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو به او گفت: میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟
دختر: بی درنگ که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسی چیزی نگفته بود و بی امان گریه میکرد
پرستار: شوخی کردم بابا ! رفته دستشویی الان میآد
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید مالکی در : 91/6/14 5:49 عصر
سهراب زیبا گفت:
قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
قایق از تور تهی
و دل از آروزی مروارید،
همچنان خواهم راند
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
«دور باید شد، دور.
مرد آن شهر، اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه انگور نبود
هیچ آئینه تالاری، سرخوشیها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود
دور باید شد، دور
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجره هاست.»
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
پشت دریاها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بامها جای کبوترهایی است، که به فواره هوش بشری می نگرند
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساططیر می آید در باد
پشت دریا شهری ست
که درآن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
پشت دریاها شهری ست!
قایقی باید ساخت .______________
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید مالکی در : 91/6/11 6:50 عصر
#24b291;"> سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن
#24b291;">♦ پر معنی ترین کلمه" ما" است...آن را بکار ببند.
#24b291;">♦ عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه.
#24b291;">♦ بی رحم ترین کلمه" تنفر" است...از بین ببرش.
#24b291;">♦ سرکش ترین کلمه" هوس" است...بآ آن بازی نکن.
#24b291;">♦ خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن.
#24b291;">♦ ناپایدارترین کلمه "خشم" است...ان را فرو ببر.
#24b291;">♦ بازدارترین کلمه "ترس"است...با آن مقابله کن.
#24b291;">♦ با نشاط ترین کلمه "کار"است... به آن بپرداز.
#24b291;">♦ پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش.
#24b291;">♦ سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن.
#24b291;">♦ روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش.
#24b291;">♦ ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... آن را نخور.
#24b291;">♦ تواناترین کلمه "دانش"است... آن را فراگیر.
#24a37e;"> ♦ محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش.
#24b291;">♦ سمی ترین کلمه "غرور"است... بشکنش.
#24b291;">♦ سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش.
#24b291;">♦ شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو.
#24b291;">♦ لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن.
#24b291;">♦ حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت"است... از آن فاصله بگیر.
#24b291;">♦ ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن.
#24b291;">♦ سالم ترین کلمه "سلامتی"است... به آن اهمیت بده.
#24b291;">♦ اصلی ترین کلمه "اطمینان"است... به آن اعتماد کن.
#24b291;">♦ بی احساس ترین کلمه "بی تفاوتی"است... مراقب آن باش.
#24b291;">♦ دوستانه ترین کلمه "رفاقت"است... از آن سوءاستفاده نکن.
#24b291;">♦ زیباترین کلمه "راستی"است... با ان روراست باش.
#24b291;">♦ زشت ترین کلمه "دورویی"است... یک رنگ باش.
#24b291;">♦ ویرانگرترین کلمه "تمسخر"است... دوست داری با تو چنین کنند؟
#24b291;">♦ موقرترین کلمه "احترام"است... برایش ارزش قایل شو.
#24b291;">♦ آرام ترین کلمه "آرامش"است... به آن برس.
#24b291;">♦ عاقلانه ترین کلمه "احتیاط"است... حواست را جمع کن.
#24b291;">♦ دست و پاگیرترین کلمه "محدودیت"است... اجازه نده مانع پیشرفتت بشود.
#24b291;">♦ سخت ترین کلمه "غیرممکن"است... وجود ندارد.
#24b291;">♦ مخرب ترین کلمه "شتابزدگی"است...مواظب پلهای پشت سرت باش.
#24b291;">♦ تاریک ترین کلمه "نادانی"است...آن را با نور علم روشن کن.
#24b291;">♦ کشنده ترین کلمه "اضطراب"است...آن را نادیده بگیر.
#24b291;">♦ صبورترین کلمه "انتظار"است... منتظرش باش.
#24b291;">♦ بی ارزش ترین کلمه "انتقام"است... بگذاروبگذر.
#24b291;">♦ ارزشمندترین کلمه "بخشش"است... سعی خود را بکن.
#24b291;">♦ قشنگ ترین کلمه "خوشروئی"آست... راز زیبائی در آن نهفته است.
#24b291;">♦ تمیزترین کلمه "پاکیزگی"است... اصلا سخت نیست.
#24b291;">♦ رساترین کلمه "وفاداری"است... سر عهدت بمان.
#24b291;">♦ تنهاترین کلمه "گوشه گیری"است...بدان که همیشه جمع بهتر از فرد بوده.
#24b291;">♦ محرک ترین کلمه "هدفمندی"است... زندگی بدون هدف روی آب است.
#ff0000;">.... و هدفمندترین کلمه "موفقیت"است... پس پیش به سوی آن.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید مالکی در : 91/6/8 11:27 عصر
راستی چرا دیگر صدایی به گوش نمیرسد ؟
خدا اشتباه کرده بود ؟ نمیدانیم ! خدا که اشتباه نمیکند.
حسنک کجایی ؟ پای کامپیوتر نشسته است و چت میکند.
دهقان فداکار کجاست ؟ هوا سرد است.او سرما خورده.
توی خانه کز کرده و آهنگ های دی جی ... را گوش میدهد.
چیزی هم میفهمد ؟ نمیدانیم !!!
چوپان دروغگو کجاست ؟
این یکی را میدانیم به گروه تکنو بویز پیوسته است.
آخر آنجا آزاد است که دروغ هایش را فریاد بزند.خوش به حالشان.
کبری کجاست ؟
تصمیمش را گرفته از خانه بیرون نمی آید تا کتابش را بردارد.
او میگوید که توی کتاب یک نامه عشقولانه پنهان است.
راستی شنگول و منگول که مایه دار بودند
آنها که آیفون تصویری داشتند پس چرا گرگ آنها را خورد ؟
ما می دانیم ، مادرشان که رفته بود بیرون !
آنها به دوست پسرشان زنگ زدند و گفتند که بیاید.
غافل از اینکه دوست پسرشان همان آقا گرگه بوده.
و بدین سان ساکت و ساکت تر میشویم.
و بالاخره روزی می آید که غرق شویم.
چرا ؟
چون پتروس فداکار قصه ما دارد وبلاگ ندای آزادی را هک میکند (ثواب دارد)
او وقت ندارد بس که چت کرده است انگشتهایش تاول زده !
همدلی ها کجا رفته ؟
حتما کامپیوتر هایتان را بگردید ، شاید هایدن شده باشد.
برگرفته شده از فارسی اول دبستان
د مثل دشمنی
کلمات کلیدی :