مرگ بر...
>آقای ناظم ساده تر از ملانصرالدین ما، تو میکروفون پرسید: کی می دونه پایتخت آمریکا کجاس؟ داد زدیم: واشنگتن!!!
>گفت: یه مرگ بر آمریکایی بگین که تو واشنگتن بشنون!
>ما هم یه دادی می کشیدیم که فتق و حلقوممون به لطف رب العالمین سالم موند.
>آقای ناظم پرسید: کی می دونه حرم آقا امام حسین (ع) کجاس؟
>ما داد کشیدیم: کربلا!
...>گفت: حالا یه صلوات بفرستین که آقا تو کربلا بشنون!
>ما هم یه فریادی می کشیدیم
>که این بار قالبمون در خطر تهی شدن قرار می گرفت.
>گذشت اون روزا. خیلی طول کشید تا بفهمیم لس آنجلس تاریخ مجسم سینماس، نیویورک مخوفه و باحاله، لاس وگاس پرزرق و برقه، نیو اورلینز مهد موسیقیه و...یاد گرفتیم باید از اون همسایه هایی که ساعت هفت صبح فریاد نکر? بی فاید? ما بیدارشون می کرد عذرخواهی کنیم. یاد گرفتیم به هر کس و ناکسی نگیم «برو بمیر! مرگ بر تو!»ولی هنوز کسی نمی دونه، آیا اونایی که تو واشنگتن و کربلا صدامونو شنیدن، فهمیدن کی هستیم؟ واشنگتنیا فهمیدن که تو دل این بچه های ده، یازده ساله هیچی نبوده؟چرا فکر نکردیم به جای این حرفا داد بزنیم: مرگ بر بی سواد و بی سوادی! مرگ بر عقب افتاده و عقب افتادگی! مرگ بر عقده و عقده ای! مرگ بر خونریزی! مرگ بر خشن و خشونت! مرگ بر اونی که بیخودی می گه «مرگ بر...»!ای مرگ بر اونی که به جای عشق و محبت و کنجکاوی یاد بچه ها دادن، «مرگ بر...» یادشون داد و خودکار لای انگشتاشون گذاشت و به خاطر دویدن تو حیاط به پدر و مادرشون زنگ زد و محیط خونشون رو تلخ کرد....
کلمات کلیدی :