آزادی
آزادی
بعدازظهر غمگینی ست
که در یک کافه ی بی رونق تعطیل می شود
فنجان های دهن زده
با آثار انگشت شاعران و فیلسوفان به زمین می افتند
و آرزوهای نیم خورده ی مردم
پشت کرکره های گلوگیر به حبس ابد می رسند.
آزادی خانه ی مشترکی ست
که تو دیر میرسی و قفل ها و کلیدهایش را عوض میکنند
حالا تمام ملت ات
باید شب در خیابان بخوابند
تو اما تا صبح سیگار میکشی
از شرم شعرهای نگفته...
هر کجای زمین که باشی
آزادی در نیمکره ای دیگر است
و اخبار تلخ ماهواره ها
تنها لحظه ای حواس قافیه را پرت میکند.
کلمات کلیدی :