ارسالکننده : امید مالکی در : 91/7/27 12:48 عصر
نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب میشود.... چگونه سایه ی سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب میشود.... نگاه کن تمام هستی ام خراب میشود... شراره ای مرا به کام میکشد ... مرا به اوج میبرد... مرا به دام میکشد... نگاه کن... تمام آسمان من پر از شهاب میشود .... تو آمدی ز دورها و دور ها... ز سرزمین عطر ها و نورها... نشانده ای مرا کنون به زورقی... ز عاجها،ز ابرها،بلورها.... مرا ببر ،امید دلنواز من... ببر به شهر شعرها و شورها.... به راه پر ستاره میکشانیم.... فراتر از ستاره مینشانیم... نگاه کن... من از ستاره سوختم... لبالب از ستارگان تب شدم.... چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل.... ستاره چین برکه های شب شدم.... چه دور بود پیش از این زمین ما.... به این کبود غرفه های آسمان.... کنون به گوش من دوباره میرسد.... صدای تو... صدای بال برفی فرشتگان.... نگاه کن که من کجا رسیده ام.... به کهکشان،به بیکران،...به جاودان... کنون که آمدیم تا به اوجها... مرا بشوی با شراب موجها.... مرا بپیچ در حریر بوسه ات... مرا بخواه در شبان دیر پا.... مرا دگر رها مکن.... مرا از این ستاره ها جدا مکن.... نگاه کن... که موم شب به راه ما چگونه قطره قطره آب میشود... صراحی سیاه دیدگان من.... به لای لای گرم تو لبالب از شراب خواب میشود... به روی گاهواره های شعر من نگاه کن... تو میدمی و آفتاب میشود... فروغ.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید مالکی در : 91/7/26 1:6 عصر
دانشجوهای پسر هم بدبختنااااااا
اگه تیپ بزنن برن بیرون میگن با کی قرار داری؟ اگه لباسهای معمولی بپوشن میگن اصلا سلیقه نداری
اگه زیاد بگن دوستت دارم . میگن باز چه نقشه ای تو سرته اگه نگن دوست دارم میگن پای کس دیگه ای وسطه
اگه زیاد بهتون زنگ بزنن میگن اعتماد نداری اگه یه مدت زنگ نزنن میگن سرت خیلی شلوغه
اگه تو خونه زیاد بخندن میگن لوس شدی اگه نخندن میگن چه مرگته عاشق شدی
اگه شام بخوان میگن همش به فکر شکمتی اگه شام نخوان میگن چی کوفت کردی
اگه درس بخونن میگن خرخونی. اگه نخونن میگن چقدر خنگی. چه جوری دانشگاه قبول شدی؟
اگه خودکار استادو که افتاده زمین بدن دستش میگن چاپلوسی. اگه ندن میگن بی ادبی.
اگه سر کلاس به دخترا سلام کنن میگن عاشق شده. اگه نکنن میگن اینو ببین چه غربتیه. انگار از پشت کوه اومده! یا میگن انگار آسمون سوراخ شده و این افتاده پایین!
خلاصه از اول تاریخ بشر پسرا بدبخت بودن
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : امید مالکی در : 91/6/2 5:7 عصر
زن عشق می کارد و کینه درو می کند...
دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر...
می تواند تنها یک همسر داشته باشد
و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی ....
برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است
و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج کنی ...
در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو ...
او کتک می خورد و تو محاکمه نمی شوی ...
او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می کنی....
او درد می کشد و تو نگرانی که کودک دختر نباشد ....
او بی خوابی می کشد و تو خواب حوریان بهشتی را می بینی ....
او مادر می شود و همه جا می پرسند نام پدر ...
و هر روز او متولد میشود؛ عاشق می شود؛ مادر می شود؛
پیر می شود و میمیرد...
و قرن هاست که او؛ عشق می کارد و کینه درو می کند
چرا که در چین و شیارهای صورت مردش به جای گذشت،
زمان جوانی بر باد رفته اش را می بیند و در قدم های لرزان مردش؛
گام های شتابزده جوانی برای رفتن و درد های منقطع قلب مرد؛
سینه ای را به یاد می اورد که تهی از دل بوده و پیری مرد رفتن و فقط رفتن را در دل او زنده می کند...
و اینها همه کینه است که کاشته می شود در قلب مالامال از درد...!
و این رنج است
کلمات کلیدی :